آرينآرين، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

آرين عزيز من

از پوشك گرفتن آرين

سلام عزيزم  بالاخره بعد از كلي تحقيق در مورد اينكه چطور بايد از پوشك بگيرمت تصميم گرفتم تا اين كار رو  به صورت  جدي شروع كنم ... چند باري سعي كردم ولي تو آمادگي نداشتي و منم بي خيالش شدم ... اينبار احساس ميكردم آماده اي مامان جون 26 دي ماه صبح كه از خواب بلند شدي گفتم مامان جون قراره امروز يه اتفاق جديد بيافته و پسرم ميخواد عين آدم بزرگا بره دستشويي و كارش رو بكنه.....بگذريم كه چند بار جيش كردي روي فرش ... مهمتر از اون اينه كه بالاخره ياد گرفتي دستشويي تو بگي و من خيلي خوشحالم از اينكه ديگه پسرم بزرگ شده مرد شده آقا شده خلاصه كه كلي كيف ميكنم.   البته خيلي تو دستشويي بازيگوشي ميكني درست نميشيني .. مدام شلنگ آب رو ب...
1 بهمن 1390

تولدت مبارك

سلام عسل مامان تولدت مبارك    مامان به قربونت عزيزم الهي كه صدسال زنده باشي و در پناه خدا زندگي كني .. دوستت دارم عزيزدلم...تنها بهونه زندگي من ..عمرم..نفسم عاشقانه دوستت دارم    آرين جان وجود تو تنها هديه گرانبهايي بود كه خداوند من را لايق آن دانست و هديه من به تو نازنين قلب عاشقي است كه فقط براي تو ميتپد عاشقانه و صادقانه دوستت دارم و بلند ميگم تولد تولد تولدت مبارك  تولد تولد تولدت مبارك                                       ...
25 دی 1390

تولد

سلام جيگر مامان مدتي بود كه نتونستم بيام چون كرج بوديم.. براي شب يلدا پدرجون و مادرجون با خاله سميرا اومدن اينجا و موقع برگشتن هم ما باهاشون رفتيم كرج... مدتي اونجا مونديم و بابا محمد اومد دنبالمون ... تصميم گرفتيم كه تولدت رو چند روز زودتر خونه پدرجون بگيريم آخه پارسال تنها بوديم و مهموناي تولدت فقط من و بابا بوديم.   تولدت خيلي خوب برگزار شد همه چيز خوب بود شما هم پسر خيلي خوبي بودي.خلاصه كلي خوش گذشت پسر من 2 ساله شد و من 2 ساله كه مادر شدم ...باورم نميشه انگار همين ديروز بود كه تو بيمارستان منتظر بدنيا اومدنت بوديم وقتي براي اولين بار ديدمت تو اتاق عمل بودم نميتونم احساس اون لحظه ام رو بيان كنم فقط ميتونم بگم با تو دوباره عاشق...
21 دی 1390

خميربازي

سلام عزيزدلم دبروز برات خمير بازي خوراكي درست كردم 4 قسمتش كردم و با رنگهاي خوراكي رنگش كردم .. بعد يه زيرانداز انداختم زيرت و كمي دستهات رو چرب كردم و خميرها رو گذاشتم پيشت ... كلي ذوق كردي همش ميگفتي مامان (اينو) بعد هم با ذوق و شوق فراوان شروع كردي بازي كردن.. اين اولين باري بود كه خمير بازي ميكردي پسرم من هم كمي باهات بازي كردم و خلاصه دوتايي كلي كيف كرديم. دوستت دارم عزيز مامان اميدوارم كه هميشه همينطور شاد باشي. اينم خميرهايي كه من برات درست كردم اولش با تعجب نگاه ميكردي ببيني چيه. از اينجا به بعد هم مشغول بازي شدي مامان جونم. الهي من قربونت برم عزيزم  ...
28 آذر 1390

آرين ومحرم...

باز محرم شد و دلها شكست  باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاك كمرها شكست آب در اين تشنگي از خود گذشت عزيز مامان اين روزا همه سياه پوش امام حسين شدن و براي ايشون عزاداري ميكنن... شما هم لباس مخصوص حضرت علي اصغر رو پوشيدي ... خيلي ناز شده بودي مثل فرشته ها الهي كه هميشه زير سايه خدا و ائمه باشي مامان و تا آخر همينطور پاك باشي عزيزم...   زيباترينم ... تنها اميدم... تنها پسرم ... دوستت دارم تا بي نهايت. ...
26 آذر 1390

تولد بابايي

سلام جيگر من  امروز 29 بهار زندگي بابايي هست و ما ديشب براش جشن تولد گرفتيم. چون بابا ژله خيلي دوست داره براش ژله سورپرايز رو براي اولين بار درست كردم زياد بد نشده بود و بابا كلي ذوق كرد.   آرين جونم ... بابايي بهترين مرد روي زمينه .. براي اينكه تو بهتر زندگي كني و در آينده موفق باشي خيلي زحمت ميكشه ...اميدوارم هميشه قدر بابا رو بدوني پسر گلم و تو هم مثل اون يه روز بهترين آدم دنيا بشي و من هم ميشم خوشبخت ترين مامان دنيا.   همسرم.. يكتا مرد روي زمين...چه لطيف است حس آغاز دوباره و رسيدن به لحظه زيباي آغاز تنفس و چه شيرين است امروز كه وجود مهربانت آغاز زيستن را در آغوش گيتي تجربه ميكند...قشنگترين صدا برايم صداي قلب توست ...
24 آذر 1390

مناجات

اي خدا................... اي خداي مسلم ابن عقيل! وقتي معشوق هست هيچ عاشقي تنها نيست حتي اگر همه عالم كوفه شود همه درها بسته گردد و همه دستها آلوده به خدعه. اي خداي جان! كيمياي مهر حسين هر چه سياهي را سفيد و هر ورقه پاره اي را طلا ميكند . وجود ما و عشق حسين. اي خداي اباعبدا..! " يا ليتنا كنا معك" ما را آكنده از صداقت و اخلاص كن. اي خداي ذوالجناح! وقتي اسبي در آستان حسين (ع) به معرفتي چنان دست ميابد روانيست كه سالكان كوي او محروم از معرفت بمانند.ما را تا كمترين پايه معرفت حسين تعالي بخش.    اي خداي حر! هر روز عاشوراست و هر زمين كربلا و انسان هر لحظه در معرض آزمايش و فتنه و بلا. رو سفيدمان كن. اي خداي علي اكبر! ...
19 آذر 1390

سجاده عشق...

سلام عزيزم مامان جون من عادت داره وقتي صداي اذان رو ميشنوه نماز بخونه.. به قول خودت ماماني (اپر) ميكني.. جالب اينجاست كه حتما هم بايد چادر سرت كني و الا نماز نميخوني..    يكي از عكسات و ميذارم ببيني.. پسرم عين دخترا شده.. مامان جون الهي كه هميشه همينطوري با نماز باشي و خدا رو عبادت كني(البته بدون چادر.. آخه تو پسري عزيزم)   ...
5 آذر 1390

با من بمان خدا

تو هستي در تار و پود لحظاتم .... خدايا! .... درياب حال مرا كه از وصف حالم عاجزم و خسته... درياب مرا! اين بنده سراسر بغض و حسرت را... صبر! صبر را به من هديه كن! خدايا! بگذار دست يابم به هرآنچه كه دلم با او آرام ميگيرد... و مگذار! تو را قسم به خداييت مگذار گناه كنم.. خدايا !مواظبم باش.. مواظب اين روح بي قرار و تنهايم باش.. خداي مهربانم! عاشقم برتو و هر آنچه كه به من هديه ميكني..  بهترين ها را به قلب بي قرار و تنهايم هديه كن.. اي قدرتمند بي نهايت كريم. دوستت دارم اي مهربان...تو را سپاس براي همه رحمت هايت.. با من بمان خدا... با من كه تنها تو نگه دار مني ! به تو و محبت و مهر و هدايتت نيازي مبرم وعميق دارم.     &...
1 آذر 1390

خوشبختي

خوشبختي يعني قدم از قدم كه برداري صداي پسر كوچولوتو بشنوي كه داره دنبالت مياد.. خوشبختي يعني اينكه وقتي پسرت ناز ميكنه و بالبخند به چشمات نگاه ميكنه تا قربون صدقه اش بري.. خوشبختي يعني شنيدن صداي قهقه اش وقتي داره با باباش بازي ميكنه.. خوشبختي يعني دانستن اينكه خوشبختي يه موجود كوچولو در" تو "خلاصه ميشه... خوشبختي يعني مادر بودن و چقدر بار  سنگيني دارد  و همه اينها را وقتي مي فهمي كه مادر شده اي. 
30 آبان 1390