آرينآرين، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

آرين عزيز من

فرهنگ لغات آرين

پسر مامان سلام  قربونت برم من با اون ژستت ماماني.. اين كلمه ها رو تازگيها با  اون زبون شيرينت ميگي.. اون لحظه دلم ميخواد از ذوق فقط ببوسمت.. اسب(اس)                داداش(دادا) خاله(آله)                 دايي(داي) پارسا (پادا )             گربه (پيش)     داغ( دا)                   سگ(هاپ) بيسكوي...
11 مهر 1390

سراب صحنه

سلام فرشته كوچولوي من شنبه با بابايي و همكارش رفتيم سراب صحنه خيلي خوش گذشت.. اولين باري بود كه ميرفتيم كلي شما اونجا بازي كردي.. ولي هر كاري كرديم نذاشتي يه عكس خوب ازت بگيريم وقتي متوجه دوربين ميشي نميذاري عكس بگيريم.. بس كه وروجكي اين عكس رو بابايي گرفته..بابايي ممنون از تمام محبت هات از اينكه با وجود خستگي هاي زيادت بازم براي ما وقت ميذاري ممنون.. با همه وجودم دوستون دارم عزيزاي من اينجا آرين داره دنبال سنگ ميگرده كه برداره و بندازه تو آب بعدش بلند بگه هولا.. الهي فداي يه دونه پسرم بشم من..وروجك مامان اينجا با مصيبت زياد اين عكس و گرفتيم آخرشم اونطور كه بايد نشد .. قند عسلم دوستت دارم تا بينهايت. ...
9 مهر 1390

بدون عنوان

آرين من  به هستي ام قسم كه هستي ام تويي آرام مهربان من هستي ببخش به من، به هستي ام تو ناجي نگاه من از تمام غصه ها آغوش من بي تاب آغوش امن توست هستي ام آرامشم آسايشم دلگرميم ديوانه وار عاشقم تو را... بار خدايا هزار هزار بار شكر كه فرشته كوچكت رو به من بخشيدي. خدايا حافظ و نگهبانش باش.. با بقاي فرزندم براي من و شايسته قرار دادن او بر من منت گذار.آمين                                                        
4 مهر 1390

آرين و اسب سواري

سلام قند عسل مامان  الهي فداي پسر خوشگلم بشم... با بابا رفته بوديم طاقبستان.. 2 تا اسب خوشگل اونجا بودن و وقتي تو اونا رو ديدي از خوشحالي پر در اوردي بلند گفتي ( اس) يعني اسب   بعدشم بابايي سوارت كرد و يه دوري زديد .. كلي ذوق كردي مامان جونم. مي بيني چقدر ناز نشستي.. آرزو ميكنم كه زودتر بزرگ بشي و خودت تنهايي بخواي اسب سواري كني.. اه.. نميدونم اون روز و ميبينم يا نه ...دلم ميخواد ذره ذره قد كشيدنت رو ببينم تا اينكه مردي بشي براي خودت..خدايا كمكم كن تا اين روزا رو ببينم... آرين دوست داشتني من با همه وجودم دوستت دارم.  ...
4 مهر 1390

آرين عزيز من

  پسرم اونقدر بزرگ شده كه تنهايي از مبل ميره بالا... قربونه پسر وروجكم برم من   الهي مامان قربونت بره پسر خوشگلم كه اينقدر آب بازي دوست داري........   آرين و پارسا پسر خالش.. تاب سوار شدن و حسابي كيف ميكنن  ...
31 شهريور 1390

بدون عنوان

گاهي وقتا اونقدر بزرگي كه خودمو كوچيك حس ميكنم و اونقدر مهربون كه معناي مهر رو فراموش ميكنم ... نميدونم مامان ميدوني كه چقدر دوستت دارم يا نه...ميخوام مامانو ببخشي براي هر اونچه كه برات نميكنه...براي خشمهاي گاه گاهش براي خستگيهاش...آرين من ..فقط و فقط براي ديدن فرداي روشن تو نفس ميكشم..اگر جوانم براي توست و اگر پير شوم با ديدن تو جوان خواهم شد. اميد ديدن چشمهاي توست در صبحگاهي كه دلم گرفته و روحم افسرده است.دوستت دارم يگانه پسر من آرين عزيز من. ...
28 شهريور 1390

پسرم و بيان كلمه ها

سلام پسر خوشگلم الهي مامان قربونت بره تازگيها خيلي خوب ياد گرفتي كه هر كلمه اي رو فوري تكرار كني... حرف زدنت خيلي بهتر شده مامان جون....به داغ ميگي دا... به عمو ميگي عم... به پارسا ميگي پادا... بستني رو ميگي بس.. و خيلي كلمه هاي ديگه مامان جونم اونقدر شيرين حرف ميزني كه نگو خيلي دوست دارم   يه عالمه بوس تقديم به تو     ...
28 شهريور 1390

از شيرگرفتن قند عسلم

تقريبا 2 هفته پيش من و شما رفتيم كرج خونه مامان جون(5 شهريور) تا تو رو از شير بگيرم اولش خيلي بي تابي ميكردي ولي 3 روزه بعدش كمي آرومتر شدي، بميرم مامان كه شبا چقدر گريه ميكردي تا خوابت ببره دلم ريش ريش ميشد الهي كه هيچ وقت گريتو نبينم مامان جونم       الان با گذشت 2 هفته گاهي اوقات بهونه ميگيري اما زود يادت ميره... دوست دارم عسل مامان  ...
25 شهريور 1390