آرينآرين، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

آرين عزيز من

سفر به شمال

يتر ماهه امسال با خاله سميرا و دايي مصطفي و پدر جون و مادر جون رفتيم بندر انزلي  خيلي خوش گذشت تو هم تا ميتونستي شن بازي كردي بذور از لب ساحل ميبردمت خونه بس كه شيطوني نفس من                                                 ...
21 شهريور 1390

آرين و قصربادي

سلام قندعسلم... وقتي براي اولين بار بردمت قصربادي اونقدر بازي كردي كه نگو. مطمئنم خيلي خوشت اومده از اونجا. اينم چندتا از عكساي پسر گلم     ...
21 شهريور 1390

تولد 1 سالگي آرين من

سلام جيگر مامان... 25/10/89 يك سالت تموم شد. حالا ديگه ميتوني بشيني، راه بري، چند كلمه بگي و ... الهي مامان فدات بشه بابا و مامان رو خوب ياد گرفتي. 1 ساله كه پيشمون اومدي و منو از تنهايي در اوردي. با اومدنت بهترين روزا رو به من هديه كردي، شدي تمام زندگي من و بابا،خنده هات مرهم غمهامون شد و شادي رو به ما هديه كرد ،تو فرشته كوچولوي زندگي مايي، با اومدنت طعم دوباره عشق رو به من چشوندي و نام مادر رو به وجود من بخشيدي.. از خدا ميخوام كه كمكم كنه تا لياقت اين كلمه مقدس رو داشته باشم.دوست دارم پسرم با همه وجودم دوست دارم. وقتي اولين بار گفتي مامان از خوشحالي داشتم بال در ميوردم دلم ميخواست تند تند صدام كني عزيز دلم.. خدا رو شكر ميكنم كه تو رو...
16 شهريور 1390

عكسهايي از مسافرتهاي آرين من

    جاده چالوس- 7 ماهگي   همدان- 8 ماهگي   بابا طاهر همدان-7 ماهگي                                                                                                                   بندر انزلي- 17 ماهگي   شهربازي كرمانشاه- 17 ماهگي     ...
16 شهريور 1390

اولين مسافرت

ما به خاطر شرايط كار بابايي خيلي مسافرت ها رفتيم. ولي اولين مسافرت تفريحي مون شمال بود كه رفتيم عباس اباد. بعدش جاده 2000 ... خيلي خوش گذشت به هممون      اينجا 7 ماهته   ...
29 مرداد 1390

نامگذاري

27/10/88 از بيمارستان مرخص شديم..  3 روزت بود كه بابايي رفت و برات شناسنامه گرفت. اسمت رو آرين گذاشتيم. به معني همنشين وفادار و دوست... الهي نامدار باشي مامان. ارزو ميكنم در دنيا و اخرت همنشين نيكان و صالحان باشي پسرم.  روز پنجم تولدت ختنه شدي و روز چهارم هم نافت افتاد. اوايل خيلي گريه ميكردي چه شبايي كه با بابايي بيدار مونديم و تابت داديم. 
29 مرداد 1390

انتظار تولد

3/10/88 پدر جون . مادر جون اومدن دنبالمون تا بريم كرج. نزديكه زمانه تولدت بود ومن نميخواستم يزد بدنيا بياي براي همينم رفتيم كرج. تومدتي كه نبوديم كلي دلم براي بابايي تنگ شد ميخواستم پيشم باشه اما خوب نميشد ديگگگگه... خيلي دوستش دارم  
29 مرداد 1390