آرينآرين، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

آرين عزيز من

شيطنت گل پسر

سلام جيگر مامان ديشب داشتي با موبايل مامان بازي ميكردي كه گوشي من رو خراب كردي بعدش اوردي ميگي مامان خلاب شد... نفهميدم چطور كنديش!!!!!!  حالا من چيكار كنم با اين گوشي؟ با پسر شيطونم چه كنم؟ بابا گوشيم رو درست كرد .... الهي من قربون پسر شيطونم برم وسايل خونه از دست شيطنت هاي شما ديگه در امان نيستن     ...
8 بهمن 1390

عروسك هاي پسرم

سلام عسل مامان چند وقتيه كه به 2 تا از عروسكهات خيلي علاقه مند شدي شبها با اونا ميخوابي و بهشون شب بخير ميگي وقتي از خواب بلند ميشي سلام ميكني بهشون و صبح بخير ميگي ... خرسي و ببعي رو خيلي دوست داري مخصوصا خرسي رو كه همه جا با خودت ميبري.   اينم عكس پسرم با خرسي و ببعي( تو خونه آرين)  از بس ول خوردي نتونستم يه عكس خوب ازت بندازم.  ...
7 بهمن 1390

علاقه به كتاب

سلام عزيزم  مدتيه كه مدام ميخواي كتاب بخوني با همون لهجه بامزت ميگي مامان "كيتاب " بده.. بعدشم من برات ميخونم و تو هم براي من و براي عروسكتهات ميخوني. اميدوارم هميشه همينطور كتاب خون باشي عزيزم چون كتاب بهترين دوست انسانه.. و ما مي تونيم كلي چيزاي خوب ازش ياد بگيريم. خدايا علم.. حكمت و دانشت رو به پسرم عطا كن تا بوسيله اون تو رو بهتر بشناسه و در راه رضاي تو قدم برداره آمين. با بابا رفته بوديم بيرون كه تو وقتي نشستي رو صندليت يه كاغذ برداشتي و شروع كردي به خوندنش.. اونقدر بامزه شده بودي كه نگو .. اينم عكسهاش الهي قربون كتاب خوندنت برم من اينجا هم بعد از كلي خوندن غش كردي مامان جون.فداي اون خوابيدنت بشم من عزيزم.&n...
1 بهمن 1390

از پوشك گرفتن آرين

سلام عزيزم  بالاخره بعد از كلي تحقيق در مورد اينكه چطور بايد از پوشك بگيرمت تصميم گرفتم تا اين كار رو  به صورت  جدي شروع كنم ... چند باري سعي كردم ولي تو آمادگي نداشتي و منم بي خيالش شدم ... اينبار احساس ميكردم آماده اي مامان جون 26 دي ماه صبح كه از خواب بلند شدي گفتم مامان جون قراره امروز يه اتفاق جديد بيافته و پسرم ميخواد عين آدم بزرگا بره دستشويي و كارش رو بكنه.....بگذريم كه چند بار جيش كردي روي فرش ... مهمتر از اون اينه كه بالاخره ياد گرفتي دستشويي تو بگي و من خيلي خوشحالم از اينكه ديگه پسرم بزرگ شده مرد شده آقا شده خلاصه كه كلي كيف ميكنم.   البته خيلي تو دستشويي بازيگوشي ميكني درست نميشيني .. مدام شلنگ آب رو ب...
1 بهمن 1390

تولدت مبارك

سلام عسل مامان تولدت مبارك    مامان به قربونت عزيزم الهي كه صدسال زنده باشي و در پناه خدا زندگي كني .. دوستت دارم عزيزدلم...تنها بهونه زندگي من ..عمرم..نفسم عاشقانه دوستت دارم    آرين جان وجود تو تنها هديه گرانبهايي بود كه خداوند من را لايق آن دانست و هديه من به تو نازنين قلب عاشقي است كه فقط براي تو ميتپد عاشقانه و صادقانه دوستت دارم و بلند ميگم تولد تولد تولدت مبارك  تولد تولد تولدت مبارك                                       ...
25 دی 1390

تولد

سلام جيگر مامان مدتي بود كه نتونستم بيام چون كرج بوديم.. براي شب يلدا پدرجون و مادرجون با خاله سميرا اومدن اينجا و موقع برگشتن هم ما باهاشون رفتيم كرج... مدتي اونجا مونديم و بابا محمد اومد دنبالمون ... تصميم گرفتيم كه تولدت رو چند روز زودتر خونه پدرجون بگيريم آخه پارسال تنها بوديم و مهموناي تولدت فقط من و بابا بوديم.   تولدت خيلي خوب برگزار شد همه چيز خوب بود شما هم پسر خيلي خوبي بودي.خلاصه كلي خوش گذشت پسر من 2 ساله شد و من 2 ساله كه مادر شدم ...باورم نميشه انگار همين ديروز بود كه تو بيمارستان منتظر بدنيا اومدنت بوديم وقتي براي اولين بار ديدمت تو اتاق عمل بودم نميتونم احساس اون لحظه ام رو بيان كنم فقط ميتونم بگم با تو دوباره عاشق...
21 دی 1390

خميربازي

سلام عزيزدلم دبروز برات خمير بازي خوراكي درست كردم 4 قسمتش كردم و با رنگهاي خوراكي رنگش كردم .. بعد يه زيرانداز انداختم زيرت و كمي دستهات رو چرب كردم و خميرها رو گذاشتم پيشت ... كلي ذوق كردي همش ميگفتي مامان (اينو) بعد هم با ذوق و شوق فراوان شروع كردي بازي كردن.. اين اولين باري بود كه خمير بازي ميكردي پسرم من هم كمي باهات بازي كردم و خلاصه دوتايي كلي كيف كرديم. دوستت دارم عزيز مامان اميدوارم كه هميشه همينطور شاد باشي. اينم خميرهايي كه من برات درست كردم اولش با تعجب نگاه ميكردي ببيني چيه. از اينجا به بعد هم مشغول بازي شدي مامان جونم. الهي من قربونت برم عزيزم  ...
28 آذر 1390

آرين ومحرم...

باز محرم شد و دلها شكست  باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاك كمرها شكست آب در اين تشنگي از خود گذشت عزيز مامان اين روزا همه سياه پوش امام حسين شدن و براي ايشون عزاداري ميكنن... شما هم لباس مخصوص حضرت علي اصغر رو پوشيدي ... خيلي ناز شده بودي مثل فرشته ها الهي كه هميشه زير سايه خدا و ائمه باشي مامان و تا آخر همينطور پاك باشي عزيزم...   زيباترينم ... تنها اميدم... تنها پسرم ... دوستت دارم تا بي نهايت. ...
26 آذر 1390

تولد بابايي

سلام جيگر من  امروز 29 بهار زندگي بابايي هست و ما ديشب براش جشن تولد گرفتيم. چون بابا ژله خيلي دوست داره براش ژله سورپرايز رو براي اولين بار درست كردم زياد بد نشده بود و بابا كلي ذوق كرد.   آرين جونم ... بابايي بهترين مرد روي زمينه .. براي اينكه تو بهتر زندگي كني و در آينده موفق باشي خيلي زحمت ميكشه ...اميدوارم هميشه قدر بابا رو بدوني پسر گلم و تو هم مثل اون يه روز بهترين آدم دنيا بشي و من هم ميشم خوشبخت ترين مامان دنيا.   همسرم.. يكتا مرد روي زمين...چه لطيف است حس آغاز دوباره و رسيدن به لحظه زيباي آغاز تنفس و چه شيرين است امروز كه وجود مهربانت آغاز زيستن را در آغوش گيتي تجربه ميكند...قشنگترين صدا برايم صداي قلب توست ...
24 آذر 1390