الهي راضيم به رضات
سلام آرين جونم
ببخش مامان كه نتونستم مدت زيادي بيام و وبت رو آپ كنم.
جونم برات بگه تو اين مدت اتفاقات زيادي برامون افتاد كه مسير زندگيمون تغيير كرد.
ما اوايل خرداد رفتيم كرج دنبال خونه و 1 ماهي گشتيم.اما بعد در كمال ناباوري به بابا گفتن كه بايد بره يزد ! ما فكر ميكرديم كارش به عسلويه منتقل ميشه اما نشد. من قبلا 1 سال و نيم تو يزد زندگي كردم تو اون موقع هنوز بدنيا نيومده بودي و بعدشم 3 ماهگيت رفتيم كرمانشاه.
حالا بابا دوباره منتقل شده يزد و من چون يزد و دوست داشتم و خاطره خوبي ازش داشتم و از طرفي هم هم نميخواستم بابا تنها باشه قبول كردم باهاش بيام. مادر جون خيلي ناراحت شد اما چاره اي نداشتم بايد ميومدم به خاطر تو و خودم و بابا....بالاخره قرار شد بابا تو يزد دنبال خونه بگرده و ما بريم يزد.
درست زماني كه بابا دنبال خونه بود تنها عموي بابا فوت كرد و رفت پيش خدا. اونقدر غير منتظره بود كه همه شوكه شديم. بابايي خيلي عموش و دوست داشت. الهي به حق اين ماه روحش قرين رحمت باشه
الان 8 روزه ما اومديم يزد. و از اينكه دوباره جمع شديم كنار هم خوشحالم.اينجا دوستان زيادي داريم كه از همكاران بابايي هستن ميشه گفت خيلي تنها نيستيم.
دوستت دارم ماماني.هر كاري كه من و بابا ميكنيم به خاطر تو و ايندته اميدوارم اينو درك كني پسرم.
خدايا راضيم به رضات به تو توكل كردم و به تو اعتماد دارم و ميدونم كه تو هميشه بهترين رو برامون ميخواي.