آرينآرين، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

آرين عزيز من

آرين من

سلام قند عسلم برات يه كتاب گرفتم نقاشي با ابرنگ.......كلي ذوق كردي و لذت بردي از نقاشي با ابرنگ اولش بلد نبودي ولي وقتي فهميدي بايد تو آب بزني و بعد نقاشي كني كلي لذت بردي اخه عاشق آب و آب بازي هستي اينم ارين در حال نقاشي الهي قربونت برم با اون دستاي كوچولوت اينم ارين در حال خونه سازي....عاشق خونه سازي هستي مدام ميگي مامان بيا با هم خونه بسازيم.   دوستتتتتتتتتتتت دارم پسرم.....قربون بازي كردنات برم من. ...
8 شهريور 1391

اين روزهاي من و آرين

تقريبا تو خونه جديد جا افتاديم. با بابا هر روز غروب ميريم بيرون و ميگرديم جاهايي كه ازشون خاطره داشتيم و دوباره رفتيم ديديم البته اين بار پسر گلم هم باهامون بود. تو ماه رمضان از طرف شركت بابا دعوت شديم هتل مشيرالممالك خيلي خوب بود و كلي خوش گذشت. اما به پسر گلم فكر كنم نه چون سرما خورده بود و كمي تب داشت.  اينم چند تا از عكساي يزد گرديمون: اينجا غربالبيز مهريز هست. اينجا هم پاركي تو مهريز....ارين در حال اب بازي     ...
3 شهريور 1391

الهي راضيم به رضات

سلام آرين جونم ببخش مامان كه نتونستم مدت زيادي بيام و وبت رو آپ كنم. جونم برات بگه تو اين مدت اتفاقات زيادي برامون افتاد كه مسير زندگيمون تغيير كرد. ما اوايل خرداد رفتيم كرج دنبال خونه و 1 ماهي گشتيم.اما بعد در كمال ناباوري به بابا گفتن كه بايد بره يزد ! ما فكر ميكرديم كارش به عسلويه منتقل ميشه اما نشد. من قبلا 1 سال و نيم تو يزد زندگي كردم تو اون موقع هنوز بدنيا نيومده بودي و بعدشم 3 ماهگيت رفتيم كرمانشاه. حالا بابا دوباره منتقل شده يزد و من چون يزد و دوست داشتم و خاطره خوبي ازش داشتم و از طرفي هم هم نميخواستم بابا تنها باشه قبول كردم باهاش بيام. مادر جون خيلي ناراحت شد اما چاره اي نداشتم بايد  ميومدم به خاطر تو و خودم و بابا.....
27 مرداد 1391

غربت تموم شد...

جيگر مامان سلام جونم برات بگه بالاخره بعد از 5 سال غربت و دوري از خانواده داريم برميگرديم شهر خودمون كرج... من از روزي كه ازدواج كردم به خاطر شرايط كاري بابا راه دور زندگي كرديم..مني كه خيلي به خانوادم وابسته بودم  حاضر شدم برم شهر ديگه اي زندگي كنم...چون بابا رو دوست داشتم و دارم و دلم نميخواست دور از هم باشيم. با وجود سختي هايي كه برام داشت تحمل كردم تا به امروز كه ميخوايم برگرديم شهر خودمون. خوشحالم كه تموم شد و بالاخره برگشتيم. دارم وسايلمون رو جمع ميكنم البته پسر گلم هم كمك ميكنه( بيشتر خرابكاري ) تا انشاا.. تيرماه وسايلمون رو ببريم. تو اين مدت احتمالا نتونم بيام نت و وبت رو اپ كنم.ببخشيد ماماني، به محض اينكه جا افتادم ميا...
2 خرداد 1391

مادر شدن چه شيرينه درست مثل عسل

مادر اي معني ايثار.....تو گل باغ خدايي توي روزگار غربت با غم دل آشنايي مينويسم از سر خط مادر اي معني بودن مينويسم تا هميشه تويي لايق ستودن آسماني پر از ستاره،دشتي پر از گل تقديم به آني كه بهشت زير پايش جا دارد به مادرم...........دوستت دارم   خوشگل مامان روز مادر با بابا يه دسته گل برام گرفت بعد با همون زبون شيرينش گفت "مامان لوزت مباك"  همين يه جمله براي من دنيايي بود بغلت كردم و بوسيدمت گفتم قربونت برم من ماماني ممنون  بعد هم تو منو بوسيدي بهترين هديه خدا دوستت دارم...... خوشحالم خدايا دوستت دارم از اينكه من رو مادر كردي اين عشق رو در وجودم گذاشتي .... و من عشقي بزرگتر و پاكتر رو تجربه كردم.   ...
25 ارديبهشت 1391

كرمانشاه گردي

اينجا طاقبستانه و من اسب سوار شدم.... كمي ميترسيدم كه به كمك بابا ترسم ريخت..     اينجا هم پارك طاقبستان هست و من دارم اله كلنگ سوار ميشم... جاتون خالي خيلي خوب بود.   اينجا سراب قنبر هست خيلي خوش گذشت... اين گلا رو براي مامانم چيدم مامان هم منو اينطوري كرد..   اينجا هم با دوستاي ماماني رفتيم بيرون.... من كلي بازي كردم و دوست پيدا كردم روانسر.......بدون شرح! بدون شرح!!  من وپارسا پسر خاله سميرا......اينجا روانسره و ما كلي خاك بازي كرديم. خوب حالا از كجا شروع كنمممم؟ بدون شرح! اينجا سراب صحنه است.... و من چون عاشق ماشينم دارم ماشين بازي مي...
17 ارديبهشت 1391

روز معلم مبارك

سلام عزيزم امروز روز شهادت استاد مطهري و روز معلم هست... صبح به پدر جون زنگ زديم و اين روز رو بهش تبريك گفتيم...كاش ميتونستيم بريم خونشون اما راه دوره.... دلم براي تمام معلمهام تنگ شده ..هميشه نزديك اين روز كه ميشديم يه شوق و هيجان خاصي مدرسه رو ميگرفت...يادش بخير انشاا... تو هم يه روز مدرسه بري و خودت حال اون موقع هاي منو درك كني. دوستت دارم بوس بوس 
12 ارديبهشت 1391

مهموني

چند وقت پيش كلي مهمون داشتيم دايي و خاله با عمه و عموم اومدن خونه ما البته مادر جون هم باهاشون بود...كلي خوش گذشت يه 2 روزي خونمون بودن و موقع رفتن با هم رفتيم هرسين ... خيلي تو اين ماه قشنگ شده بود واقعا طبيعت كرمانشاه تو بهار زيباست شمال پيشش كم مياره ...كلي بازي كردي البته نتونستم خوب ازت عكس بگيرم .. اينجا دوغ خوردي و بالاي لبت سفيد شده ! اينجا هم داري كمك ميكني وسايل رو جمع كني.........قربونت برم مامان جونم  ...
2 ارديبهشت 1391

يه روز تعطيل

سلام گل مامان چند روزه پيش كه بابا تعطيل بود رفتيم طاقبستان و شما اونجا كلي بازي كردي ...با اون زبون شيرينت ميگفتي "مامان باژي"   و اينكه يه اسب ديدي و فوري داد زدي گفتي "مامان اسب ميخوام، خيلي خوشخه" گفتم دوست داري سوار بشي؟ گفتي "نه ميتسم " خلاصه با كمك بابا سوار شدي و كاري كرد كه ترست ريخت ....(يه چيزي بگم به كسي نگيا منم ميترسم از همه حيونا ) اينم عكسهاي شما: دوستت دارم عزيز مامان  ...
2 ارديبهشت 1391